نمی‌شد اسمش را ویلا گذاشت. یک خانه کوچک بود با نمای زمختی از آجر و ملات گچ و پنجره‌های زنگ زده. جلوی ساختمان باغ نسبتا کوچکی بود با نهال‌های تازه کاشته شده. به همراه جی جی و سین سین به آنجا رفتیم. جی جی آنجا را خریده تا آخر هفته‌ها به همراه خانواده‌اش از سنندج به بیرون بزند و در آنجا اتراق کند، چای بنوشد و تخته بازی کند. نزدیک‌های سد قشلاق بود. 
جی جی برای من و سین سین روی بخاری نفتی چای درست کرد. بعد کلی با همدیگر درباره زندگی و تخمی بودن آن حرف زدیم. من از پشت پنجره به سد قشلاق نگاه کردم که در دوردست‌ها به چشم می‌خورد. سد قشلاق اندازه تمام آبی که پشت آن جمع شده بود برای من خاطرات دوران دانشجویی لیسانسم را زنده می‌کرد. پانزده سال از آن دوران گذشته بود و خیلی چیزها عوض شده بود. جی جی پیر شده بود. من و سین سین هم انگاری پیر شده بودیم. خیلی زودتر از آن‌چیزی که آدم تصورش را می‌کند. آخرین قطره چای‌ام را نوشیدم و از کتری روی بخاری نفتی عکس انداختم.

instagram.com/siavasho 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی مائده وحی پسر برنامه نویس دریای زندگی اورولوژی روز رزرو هتل و هتل آپارتمان دکوراسیون داخلی مغازه سوالات استخدامی تامین اجتماعی ا کارشناس پرستاری ا بهیار ا بهدار Lolo