ساعت پنج صبح است. من یک مسافر تنها در یک شهر غول‌پیکر و سرد هستم. صاحبِ خانه‌ای که ازش اتاق اجاره کرده‌ام یک آقای ژاپنی است با موهای فرفری که یک عالمه کتاب ژاپنی خانه‌اش را فرا گرفته است. اتاق من هم پر است از کتاب‌های ژاپنی و قاب عکس و کلکسیونی از تمام خرت و پرت‌های جهان.
صاحبخانه مو فرفری انگاری به اینکه فصل زمستان است و سیستم گرمایش خانه را باید روشن کرد اعتقادی ندارد. استخوان آدم از سرما توی خانه‌اش ترک برمی‌دارد. من تو اتاقم یک بخاری کوچک کشف کردم. در انتهای یک کمد پر از خرت و پرت و خنزر پنزر. اندازه کریستف کلمب وقتی که قاره آمریکا را کشف کرد خوشحال شده بودم. تمام سلول‌های بدن یخ زده‌ام از پیدا کردن بخاری ذوق زده شده بودند. هیچ‌وقت توی عمرم از دیدن و در آغوش گرفتن یک بخاری به این اندازه خوشحال نشده بودم.
بعد که خواستم بخاری هیجان‌انگیزم را روشن کنم دیدم که یک عالمه پیچ و دکمه و تنظیمات دارد و توضیح تمام آن‌ها روی بخاری به زبان ژاپنی هک شده است. نمی‌دانم چرا ژاپنی‌ها همه چیز را اینقدر مشکل و پیچیده می‌کنند و چرا انتظار دارند تمام دنیا زبانشان را یاد بگیرد.
الآن دارم سعی می‌کنم با سعی و خطا بفهمم که چطور گرمای بخاری را تنظیم کنم و بعد بتوانم توی تختم بلولم و بقیه گوسفندهایم را بشمارم تا خوابم ببرد.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

میرزا Krystal Social Media Tips سايبان برقي مهارت های زندگی خط سوم Jason